...say hello...wave goodbye...
جوانك روبه آسمان کرد و گفت : خدايا خودت را به من نشان بده !به ناگاه شهابی پر نور از اين سوی آسمان به آن طرف پر کشيد !جوان کمی مکث کرد و گفت : خدايا با من حرف بزن !یکباره صداي دلربای یک بلبل سکوت دشت را شکستدوباره گفت : خدايا لااقل معجزه ای نشانم بده !صداي گريه ی کودکی که به تازگی به دنيا آمده بود از درون کلبه ای کوچک ، دشت را فرا گرفت .جوان باز هم چیزی درک نکرد .گفت : حداقل با دست هایت مرا لمس کن !خداوند با مهربانی جوان را لمس کرد جوان که دیگر نا امید شده بود ، پروانهء سفيد زیبایی که روی سرش نشسته بود را پر داد و رفت !:-)
vaiii inja cheghad khokshel shode. postat hame fogholadan makhsoosan in akhari. miboosamet jigar
Post a Comment
2 comments:
جوانك روبه آسمان کرد و گفت : خدايا خودت را به من نشان بده !
به ناگاه شهابی پر نور از اين سوی آسمان به آن طرف پر کشيد !
جوان کمی مکث کرد و گفت : خدايا با من حرف بزن !
یکباره صداي دلربای یک بلبل سکوت دشت را شکست
دوباره گفت : خدايا لااقل معجزه ای نشانم بده !
صداي گريه ی کودکی که به تازگی به دنيا آمده بود از درون کلبه ای کوچک ، دشت را
فرا گرفت .
جوان باز هم چیزی درک نکرد .
گفت : حداقل با دست هایت مرا لمس کن !
خداوند با مهربانی جوان را لمس کرد
جوان که دیگر نا امید شده بود ، پروانهء سفيد زیبایی که روی سرش نشسته بود
را پر داد و رفت !
:-)
vaiii inja cheghad khokshel shode. postat hame fogholadan makhsoosan in akhari. miboosamet jigar
Post a Comment