Tuesday, October 30, 2007

touch me god...
let me know you are here...

2 comments:

Ehsan said...

جوانك روبه آسمان کرد و گفت : خدايا خودت را به من نشان بده !

به ناگاه شهابی پر نور از اين سوی آسمان به آن طرف پر کشيد !

جوان کمی مکث کرد و گفت : خدايا با من حرف بزن !

یکباره صداي دلربای یک بلبل سکوت دشت را شکست

دوباره گفت : خدايا لااقل معجزه ای نشانم بده !

صداي گريه ی کودکی که به تازگی به دنيا آمده بود از درون کلبه ای کوچک ، دشت را

فرا گرفت .

جوان باز هم چیزی درک نکرد .

گفت : حداقل با دست هایت مرا لمس کن !

خداوند با مهربانی جوان را لمس کرد

جوان که دیگر نا امید شده بود ، پروانهء سفيد زیبایی که روی سرش نشسته بود

را پر داد و رفت !

:-)

Anonymous said...

vaiii inja cheghad khokshel shode. postat hame fogholadan makhsoosan in akhari. miboosamet jigar